جدول جو
جدول جو

معنی حسن سیاح - جستجوی لغت در جدول جو

حسن سیاح
(حَ سَ نِ سَیْ یا)
نام ولی اﷲ. (غیاث اللغات) (آنندراج). و شاید تصحیف صباح باشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ سَ نِ صَبْ با)
از داعیان فرقۀ نزاریۀاسماعیلیان در الموت قزوین است. بعد از وفات المستنصر فاطمی میان دو فرزند او المصطفی الدین الله مشهور به ’نزار’ و المستعلی بالله ابوالقاسم احمد که هر دو مدعی جانشینی پدر بودند، اختلاف افتاد و از اینجا متابعان فاطمیۀ مصر به دو دستۀ ’نزاریان’ و ’مستعلیان’ منقسم گردیدند. اسماعیلیان عراق و شام و قومس و خراسان و لرستان طرفدار امامت نزار شدند. و اسماعیلیان مصرو بلاد مغرب طرفدار امامت مستعلی شدند. لیکن در همان حال عده ای از طرفداران امامت نزار در مصر بوده و قوتی داشته اند و همین قومند که به سال 524 هجری قمری بوعلی منصور بن المستعلی را هلاک کردند. از جمله پیروان فرقۀ نزاریه همچنانکه گفتیم حسن صباح مؤسس فرقۀ صباحیه در ایران است. مورخان نسبت حسن را مانند همه مقدسان به قبیلۀ حمیر عرب رسانیده و گفته اند پدرش صباح از یمن به کوفه و از آنجا به قم و ری آمد، و حسن در ری ولادت یافت. ایشان نام و نسب حسن را چنین نوشته اند: حسن بن علی بن محمد بن جعفر بن الحسین بن محمدالصباح الحمیری. وی بنابر قولی نخست بر مذهب اثناعشری بود لیکن به دعوی صاحب کتاب النقض (ص 91) مجبر و مجبرزاده و همکار تاج الملک مستوفی بود. به هر حال به دعوت چندتن از باطنیان ری علی الخصوص یکی از آنان مشهور به ’مؤمن’ که از جانب عبدالملک عطاش در ری مأمور دعوت بود قبول مذهب اسماعیلی کرد. در سال 464 هجری قمری که عبدالملک عطاش به ری رفته بود حسن صباح را بیازمود وبپسندید و نیابت دعوت بدو داد و اشارت کرد که باید به مصر برود. وی در سال 469 هجری قمری به عهد خلافت المستنصر فاطمی به اصفهان و از آنجا به آذربایجان و از راه شام به مصر رفت و در سال 471 هجری قمری به مصر رسید و قریب یکسال ونیم در آنجا مقام داشت. در آن هنگام میان پیروان دو پسر مستنصر یعنی نزار و مستعلی که ذکر آنان گذشت، اختلاف بود. نزار به نص اول جانشین مستنصر بود و مستعلی به نص دوم، و طرفداران امامت آن دو هم در عهد پدرشان با یکدیگر مخالفت می ورزیدند. حسن طرفدار امامت نزار بود که به نص اول میبایست جانشین پدر باشد. حسن در سال 473 هجری قمری به ایران رسید و یک چند در خوزستان و اصفهان و یزد و کرمان و دامغان و دیگر نواحی سرگرم دعوت بود و در همان حال داعیانی به دیلمان و بعضی از نواحی کوهستانی طبرستان و الموت فرستاد و بسیاری از مردم آن جای ها را به مذهب خود درآورد. فعالیت شدید حسن باعث شد که نظام الملک به دستگیری او همت گمارد و حاکم ری را مأمور این کار کرده بود و به همین سبب حسن از نزدیک شدن به آن شهر ابا داشت و چون داعیان او در اطراف قزوین و در کوههای دیلمان سرگرم تبلیغ بودند به آن نواحی روی نهاد و بسیاری از مردم به سبب زهد او به وی گرویدند و او با سیاست ’علوی مهدوی’ را که گماشتۀ ملکشاه بر قلعۀ الموت بود، از آنجا بیرون کرد و سه هزار دینار بهای آن قلعه را بر حاکم گردکوه و دامغان ’رئیس مظفر مستوفی’ که دعوت حسن را پذیرفته بود بنوشت. تاریخ صعود حسن بر قلعۀ الموت ششم رجب سال 483 هجری قمری بود. از این تاریخ حسن دایرۀ دعوت خود را توسعه داد و اگر تا آن هنگام بسیاری از مردمان را در نواحی مختلف به مذهب خویش درآورده بود لیکن اهمیت واقعی کار او در حقیقت از قلعۀ الموت آغاز شد و او نه تنها این قلعه بلکه نقاط متعدد اطراف را مستحکم کرد و در بسیاری از نواحی کوهستانی دیلمان و طبرستان قلاعی بنیاد نهاد. و یکی ازداعیان خود را بنام حسین قاینی به قهستان فرستاد و او در آنجا نیز مانند حسن به استخلاص بعضی از نواحی مبادرت کرد و قلاعی در آن نواحی بدست آورد. با آنکه دولت سلجوقی هم از آغاز کار متوجه خطر این دعوت شده و سردارانی برای برانداختن اسماعیلیان الموت و قهستان فرستاده بود، لیکن کاری از پیش نبردند و مرگ ملکشاه (485 هجری قمری). خود فرصتی برای صباحیان گشت، و چون اندکی پیش از آن نظام الملک، که دشمن بزرگ صباحیان بوده در صحنه نزدیک نهاوند به کارد یکی از صباحیان از پای درآمده بود، شهرت آنان عالمگیر گشت. بعد از نظام الملک هم دو پسر او احمد در بغداد و فخرالملک در نیشابور به ضربت کارد فدائیان حسن، از پای درآمدند و بسیاری دیگر از رجال که در دشمنی اسماعیلیان تعصب می ورزیدند به کارد آنان کشته شدند، و رعبی عظیم از آنان در دل مخالفان افتاد. اختلاف فرزندان ملکشاه نیز یکی از علل بزرگ پیشرفت کار صباحیان بود. حسن همین اوان قلعۀ گردکوه را در دامغان به همدستی رئیس مظفر از عمال دولت سلجوقی که قبول دعوت فاطمی کرده بود، و شهر ’لم سر’ را در رودبار الموت، به یاری یکی از همکاران خود ’کیابزرگ امید’ تسخیر کرد و با این مقدمات در مدتی کوتاه حسن را قدرتی فراوان حاصل شد، و سلطان محمد هم که بعد از قلع اسماعیلیان اصفهان و قتل احمد بن عبدالملک عطاش ’اتابک نوشتکین شیرگیر’ را برای فتح قلاع الموت و لمسر (لم بسر) فرستاده بود (511 هجری قمری) کاری از پیش نبرد. و به سبب مرگ او کار مبارزه با صباحیان ناتمام ماند. سلطان سنجر نیز بر اثر تهدیدی که از جانب حسن دیده بود از تعقیب او باز ایستاد. توضیح اینکه حسن یکی از فدائیان را مأمور کرد هنگام شب کاردی نزدیک تخت سلطان به زمین فرو کرد و پیغام داد که: ’آن کس که کارد به زمین درشت فرو میکند در سینۀ نرم سلطان هم تواند نشاند’. سلطان ترسید و با صباحیان آشتی کرد و قدرت ایشان افزون گشت. حسن پس از این کامیابیها در شب چهارشنبه 26 ربیع دوم 518 هجری قمری درگذشت. حسن مردی معتقد و خشک بود و دو پسر خود را به سبب تخلفات مذهبی بکشت. او با سلطنت ارثی مخالف بود و بزرگ امید را که محتشم لمبسر بود جانشین خود کرد.
تعلیمیان و دعوت جدید: پیروان حسن دعوت او را به لقب ’دعوت جدید’ خوانده اند. پایۀ این دعوت بر امامت نزار پسر مستنصر بود، و میگفتند که ’خداشناسی به عقل ونظر نیست بلکه به تعلیم امام میباشد’ و از این روی ایشان را تعلیمیان نیز گفته اند.
دژهای صباحیان: حسن صباح و پیروان وی بر قلاع بسیار مانند الموت، گردکوه، لمبسر (لمبه سر) شاه دژ، خان لنجان و قلاع تون و تبس و قاینات، زوزن، خور، خوسف در قهستان و وشمکوه نزدیک ابهر، استوناوند در مازندران، اردهان، قلعهالناظر در خوزستان، قلعهالطنبور نزدیک ارجان و خلارخان در فارس، مسلط بودندو در هریک فرمانروایی بنام ’محتشم’ میزیست. و بر آن ناحیت حکم روایی میکرد این دژها به صورت پناه گاههایی برای مخالفان دربار عباسی و مالکین بزرگ درآمده بود، حکام بنی عباس مردم را به نام ملحد و بی دین بحکم فقیهان ظاهری مذهب متعصب آزار میدادند و مردم گروه گروه به این دژها پناه برده و به اسماعیلیان میگرویدند.
فدائیان: یکی از مراتب مهم اسماعیلیان صباحی، فدایی بود فدائیان را با روش خاصی تربیت میکردند و آنها را برای ترور و کشتن و کشته شدن آماده میکردند. رجوع به کلمه فدایی شود.
معلومات حسن: او هندسه و حساب و نجوم نیکو میدانست و با برادران خود ابراهیم صباح و محمد صباح در تألیفات شرکت داشت.
فرقۀ صباحیه: صاحب بیان الادیان گوید: صباحیه، اصحاب حسن صباح باشند و او مردی تازی زبان بود و اصل او از مصر بوده است. و بدعتی عظیم آورد.
قیافه: گویا حسن سری بی مو و چشمانی ضعیف میداشته، که دشمنان او را ’کل’ و ’روزکور’ گفته اند: و او را حسن صباح کل گفتندی. (کتاب النقض ص 511). و حسن صباح کل هنوز در قید حیات بود. (کتاب النقض ص 13). و هنوز بیست و اند سال بود که صباح کل به الموت رفته بود. (کتاب النقض ص 515). خاقانی او را روزکور (اعشی) خوانده است:
به زیبقی مقنع به احمقی کیال
به روزکوری صباح و شبروی جناب.
خاقانی.
رجوع به تاریخ گزیده ص 81، 359، 361، 363، 439، 441، 456، 514، 517، 521، 522 و 524 و فهرستهای تاریخ جهانگشای جوینی، و کتاب النقض، و تاریخ ادبیات دکتر صفا ج 2 صص 168- 173شود
لغت نامه دهخدا
(حُ نِ)
نزد بلغاء آن است که در ربط لفظی آورد مکرر و مفهوم آن دو چیز باشد و اگر هر دو جا یک مفهوم مراد دارند معنی تمام نگردد. مانند:
ای آنکه خدات داد ملک ابدی
در جان بخشی بنام خود سنگ زدی
اسکندر اگر پیل ز شاهان ستدی
آنی تو که پیل از سکندر ستدی.
این رباعی در آنچه رایات اعلای شاهنشاهی در لکهنوتی بود به انشاء رسید. الغرض، اسکندر نام پادشاه روم و پادشاه لکهنوتی را نیز اسکندر نام بود. و در مصراع سوم مراد پادشاه روم است، و در چهارم پادشاه لکهنوتی و در هر دو جا پادشاه روم مراد نتواند بود، زیرا که کذب محض است. و همچنین پادشاه لکهنوتی در هر دوجا مراد نتوان شد که کذب محض است. و هم مدح نتواند بود زیرا که ملک لکهنوتی از مضافات دارالملک دهلی است. پس پادشاه دهلی را از اخذ پیلان از پادشاه لکهنوتی چه افتخار باشد که بدان کرده آید. پس حسن القیاس کرد. با دل مراد پادشاه روم داشت تا مدح بلیغ خیزد و معنی تمام گردد. کذا فی مجمع الصنایع. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(حُ نِ بَ)
نزد بلغا روشن ساختن معنی و رساندن آن به روان آدمیست. و آن گاه با صنعت ایجاز و گاه با صنعت اطناب و گاه با صنعت مساوات ایراد شود. (کشاف اصطلاحات الفنون از شرح مطول تفتازانی)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ سَرْ را)
از فدائیان ملاحده است و قاضی کرمان را بکشت. (حبیب السیر)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
عبدالله افندی در خاتمۀ ریاض العلماء گفته است: ’حسکه (با ها و بی الف) و حسکا (الف بدون ها) مخفف ’حسن کیا’ است. (از نقض الفضائح حاشیۀ 10 ص 184 و 97). رجوع به شدالازار ص 81 و 379 و کلمه حسکا و نزهه القلوب ج 3 ص 116 شود
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ سَ)
دهی است جزء دهستان پلرود بخش رودسر شهرستان لاهیجان در هشت هزارگزی جنوب خاوری رودسر، سر راه شوسۀ رودسر به شهسوار. جلگه و معتدل ومرطوب است. 268 تن سکنۀ گیلکی فارسی زبان دارد. آب آن از پلرود و محصول آن برنج است. به این آبادی حسنک سرا نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ حَ سَنِ سَیْ یا)
علی بن ابی بکر بن علی رحاله هروی الاصل موصلی المولد. نزیل حلب. گویند او همه روی زمین بگشت و جملۀ خشکیها و دریاها و کوهها و دشتها که پای آدمی بدان تواند رسیدن بپیمود. و وی را شیمت بر آن بود که بر دیوارهای منازل و شهرها که برمیگذشت چیزی مینگاشت. و ابن خلکان بعض آن نگاشته ها دیده و ابن شمس الخلافه بدین عادت او در قطعۀ ذیل تمثل جسته است:
اوراق کدیته فی بیت کل فتی
علی اتفاق معان و اختلاف روی
قد طبق الارض من سهل الی جبل
کأنّه خط ذاک السایح الهروی.
ابوالحسن را نزد ملک ظاهر صاحب حلب حرمت و قربت بود و این امیر در ظاهر حلب اورا مدرسه ای کرد که گور علی در قبه ای بر ناحیتی از همین مدرسه است. و گفته اند که او کیمیا میدانست. او راست: کتاب الاشارات فی معرفه الزیارات. و کتاب خطب الهرویه. وفات وی به سال 611 هجری قمری در حلب بوده است
لغت نامه دهخدا
قله ای به ارتفاع ۲۸۲۰ متر در کوهستان غرب چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی